یاد باد آن که زما وقت سفر یاد نکرد بـه وداعـی دل غـم دیـده ما شـاد نکرد
دل به امیـد صـدایی کـه در تـو رسد ناله ها کرد در این کوه، که فرهاد نکرد
مطربا پرده بگردان و بزن راه فـراق کـه بـدین راه بـشد یـار و زمـا یـاد نکرد
یاد باد تولد بزرگ مرد تاریخ علی (ع) و یاد باد تولد دوباره اندیشمند تاریخ علی (شریعتی)
علی (ع) از نگاه شریعتی:
طی شد این عمر تو دانی به چه سان
پـــوچ و بــــس تند چنـــان بــــــــاد دمــــــــان
هــــمه تقصیر من است این که خود می دانم
کـــــــــــه نکـــــــــــردم فــــــکری
کـــــــه تعـمق ننـــــــمودم روزی
ســــــــاعتــــــی یا آنی
که چه سان می گذرد عمر گران
کودکی رفت به بازی به فراغت به نشاط
فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات
همه گفتند کنون تا بچه است
بگـــــــــــذارید تا بخنــدد شـادان
که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست
بــــایدش نـــــالیـــدن
من نپرسیــدم هیــــچ
که پس از این ز چه رو نتوان خندیدن!
نتوان فارغ و آسوده ز غم ، همه شادی دیدن
همچو مرغی آزاد هر زمان بال گشودن!
ســر هـــر بــام که شـــد خوابیدن!
من نپرسیدم هیچ که پس از این ز چه رو بایدم نالیدن؟
نوجوانی هم بدینسان بگذشت
لیک گفتند
که جوان هست هنوز
بگــذارید جـوانـی بکـند
بهره از عمر برد کامروایی بکند
یک نفربانگ برآوردکه او
از هم اکنون باید فکر فردا بکند
دیگـــــــــــــری آوا داد
که چو فردا بشود فکر فردا بکند
با همه این احوال
من نپرسیدم هیچ که چه سان دی بگذشت ؟
ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنیش فهمیدم!!!!!!!!!
حال من می فهمم
هدف از زیستن این است رفیق
من شدم خلق که با عزمی جزم
پای از بند هوا ها گسلم
پای در راه حقایق بنهم
با دلی آسوده
فارغ از شهوت و آز و حسد و کینه و بخل
در ره کشــف حقـــایـق کــــوشــم
ره حق پویم و حق جویم و حق گویم
شمع راه دگران گردم و با شعله ی خویش
ره نمایم به همه ، گر چه سراپا سوزم
من شدم خلق که مثـمر باشم
نه چنین زائد و بی جوش و خروش
عـمر بر بـاد و به حسـرت خـامـوش
ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنی اش فهمیدم
حال می پندارم کین دو سه روز از عمرم به چه ترتیب گذشت
کودکی بی حاصل
نوجوانی باطل
وقت پیری غافل
به زبــــانــی دیگـــر
کودکی در غفلت
در جوانی شهوت
در کهولت حسرت
توضیحات در مورد عکس: این عکس در بهمن ماه 1389 در دانشگاه علوم تحقیقات فارس با دوربین گوشی nokia n70 ثبت شده است
ای دل عبث مخور غم دنیا را
فکرت مکن نیامده فردا را
کنج قفس چو نیک بیندیشی
چون گلشن است مرغ شکیبا را
بشکاف خاک را و ببین آنگه
بی مهری زمانهٔ رسوا را
این دشت، خوابگاه شهیدانست
فرصت شمار وقت تماشا را
از عمر رفته نیز شماری کن
مشمار جدی و عقرب و جوزا را
این جویبار خرد که میبینی
از جای کنده صخرهٔ صما را
آرامشی ببخش توانی گر
این دردمند خاطر شیدا را
زاتش بغیر آب فرو ننشاند
سوز و گداز و تندی و گرما را
از بس بخفتی، این تن آلوده
آلود این روان مصفا را
از رفعت از چه با تو سخن گویند
نشناختی تو پستی و بالا را
خود رای مینباش که خودرایی
راند از بهشت، آدم و حوا را
پاکی گزین که راستی و پاکی
بر چرخ بر فراشت مسیحا را
اول بدیده روشنئی آموز
زان پس بپوی این ره ظلما را
پروانه پیش از آنکه بسوزندش
خرمن بسوخت وحشت و پروا را
ای باغبان، سپاه خزان آمد
بس دیر کشتی این گل رعنا را
علم است میوه، شاخهٔ هستی را
فضل است پایه، مقصد والا را
نیکی چه کردهایم که تا روزی
نیکو دهند مزد عمل ما را
انباز ساختیم و شریکی چند
پروردگار صانع یکتا را
آموزگار خلق شدیم اما
نشناختیم خود الف و با را
بت ساختیم در دل و خندیدیم
بر کیش بد، برهمن و بودا را
هیزم هزار سال اگر سوزد
ندهد شمیم عود مطرا را
"پروین اعتصامی"
............!!!!!!!!!
"کاوه یا اسکندر"
موجها خوابیده اند ، آرام و رام
طبل طوفان از نوا افتاده است
چشمه های شعله ور خشکیده اند
آبها از آسیاب افتاده است
..............
برای مشاهده ادامه شعر و تفسیر آن لطفا کلیک کنید